اگرچه فلسطینیان از دوره تاسیس رژیم صهیونیستی در چهاردهم مه سال 1948 در وضعیتی بهغایت بغرنج و تحت ستمی غیرقابل توصیف قرار گرفتند اما واقعیت آن است كه این ملت حتی پیش از آن هم در شرایط ناعادلانهای بهسر میبردند. فلسطینیان در دوره امپراتوری عثمانی - كه سلطهاش نواحی فلسطین را هم در بر میگرفت - نیز در وضعیت چندان مطلوب و طبیعی نبودند و سلاطین عثمانی كمترین اهتمام و بلكه توجهی را نسبت به بومیان فلسطینی نداشتند، چنانكه مارك تواین (نویسنده امریكایی) در سال 1867 از این منطقه بازدید و آنجا را «سرزمینی یأسآور و محنتزده» توصیف كرد. (تمرا بی. اور، منازعه فلسطین و اسراییل، ترجمه پریسا صیادی، انتشارات ققنوس، چاپ اول؛ 1399، ص15)
فلسطینیان در دوران امپراتوری عثمانی
اما وضعیت نامطلوب رفاهی و معیشتی تنها محل نزاع فلسطینیانِ عهدِ عثمانیان، با این امپراتوری نبود بلكه آنها از روابط رو به گسترش عثمانیها با ممالك مغرب زمین -و بهطور مشخص اروپا- ناخشنود بودند. در ناخودآگاه فلسطینیان همواره خاطره آنچه قرنها پیش با حمله صلیبیون اروپا در سرزمین آنها روی داد زنده بود؛ حملهای كه مهاجمان مسیحی با تصرف بیتالمقدس هزاران عرب بیگناه را از دمِ تیغ گذراندند و این برای ملتی چون فلسطینیان كافی بود تا برای همیشه به هر نوع حضور اروپاییان در منطقه غرب آسیا -و آن سرزمینهایی كه غربیها «خاورمیانه» مینامند- مشكوك و حتی بدبین باشند. برای همین بود كه فلسطینیان به ابراهیم پاشا، فرمانده عثمانی نیز عمیقا بیاعتماد شدند زمانی كه او اعراب را به زیر پرچم تركها فراخواند. پس از آن بود كه شهروندان عرب فلسطین در سال 1834 علیه عثمانیان و برنامههای ابراهیم پاشا شورش كردند.
شورش دهقان، نخستین تجربه اتحاد فلسطینی
این شورش نخستین تجربه اعراب فلسطین در اتحاد با یكدیگر برای رسیدن به هدفی مشترك بود. این شورش كه بعدها به «شورش دهقانان» شهرت یافت موجب آن شد كه فلسطینیها برای نخستین بار هویت خود را به عنوان عربهای فلسطینی به رسمیت بشناسند و نه به عنوان شهروندان امپراتوری عثمانی.
با این همه اما اعراب فلسطینی همزمان مواجه شده بودند با مهاجرت روزافزون یهودیانی كه فعالانه به دنبال موطن یهودی بودند.
ریشه یهودیستیزی اروپاییها
البته یهودیان اندكی پیش از این ساكن اراضی فلسطین بودند اما بیشتر آنها پس از آزار و اذیتهای رومیان، مسیحیان و سپس تركها، آن منطقه را ترك كرده بودند؛ بهطوری كه در اواخر قرن نوزدهم جوامع یهودی در سراسر جهان در وضعیتی كاملا پراكنده به سر میبردند. بسیاری از این آوارگان یهودی (دیاسپورا) از این منطقه به مناطق دیگر -و به ویژه به اروپا- مهاجرت كرده بودند. یهودیان اغلب در تجارت و كسب ثروت مهارتی بینظیر داشتند و علاوه بر آن بهرغم همه محدودیتها از این توانایی برخوردار بودند كه سنتهای خاص خودشان را در قلب جوامع اروپایی حفظ كنند و این دو توانایی، به اصلیترین عامل برای دشمنی و كینهورزی اروپاییها نسبت به یهودیان ساكن آنجا تبدیل شده بود. اروپاییها -درست مثل امروزِ جوامعِ غربی كه مبتنی بر نوعی از توتالیتاریسم درصدد تبدیل سایر فرهنگها به فرهنگ جوامع غربی هستند- توقع داشتند یهودیان بهطور كامل خودشان را با جوامع آنها سازگار و میراث كهنشان را رها كنند. این خواست اروپاییها و مقاومت بخشهایی از یهودیان ساكن آنجا، نهایتا به گسترش یهودیستیزی منجر شد.
اما این همه ماجرا نبود و فارغ از مسائل فرهنگی و تمدنی، یك كینه قدیمی، تاریخی و عمیقا ایدئولوژیك و مذهبی نیز میان اروپاییان مسیحی با یهودیان پناهنده در جوامع اروپایی وجود داشت و آن این بود كه مسیحیها همواره یهودیان را در مرگ حضرت عیسی -به روایت مسیحیت- مقصر میدانستند. در باور عموم مسیحیها، «یهودیان مردمی حریص، طماع، دغلباز، با بینیهای عقابی، دندانهای تیز و عبادات و مناسك عجیب و قریب» بودند. (همان، ص17)
بازتولید مفهوم صهیون در ادبیات سیاسی جدید بخشی از یهودیان
در همین وضعیت است كه مفهوم «صهیون» -كه نام تپهای مقدس در بیتالمقدس است و گفته میشود كه حضرت داود (ع) روی آن دفن است- به عنوان گفتمان بخشی از یهودیان در ادبیات سیاسی جدید ایشان بازتولید شد.
مفهوم بازتولید شده «صهیون» در این اعتقاد ریشه دارد كه دیگران هیچگاه جامعه یهودی را كاملا نمیپذیرند و از اینرو یهودیان به كشوری از آن خود نیاز دارند تا از خود و باورهای چهار هزار سالهشان محافظت كنند. یهودیان معتقدند خداوند به حضرت ابراهیم وعده داده كه عهد خود را [اعطای سرزمین از نیل تا فرات] به نسل و ذریه او خواهد بخشید.
البته اینجا این مساله مطرح است كه حتی بر اساس همین اعتقاد یهودیان -بر فرض صحت- میتواند این سرزمین -از نیل تا فرات- متعلق به مسلمانان باشد، چراكه آنها نیز از نسل حضرت ابراهیم (ع) هستند. چنانكه هم اعراب جاهلیت و پیش از اسلام خودشان را از نسل حضرت ابراهیم (ع) میدانستند و هم شخص حضرت محمد (ص) به تصریح روایات اسلامی از نسل حضرت اسماعیل (ع) است. باری یهودیان روسیه كسانی بودند كه در سال 1882، نخستین مهاجرنشین صهیون را در فلسطین برپا كردند.
تئودور هرتسل و پروژهاش
نخستین صهیونیستها با اینكه برای تشكیل كشوری یهودی مصمم بودند اما رویكرد منسجمی نداشتند تا اینكه فردی به نام تئودور هرتسل - از یهودیان مجارستان- به آنها پیوست. هرتسل ابتدا در رشته پزشكی تحصیل میكرد اما رسالت اصلی خود را در نویسندگی میدانست. او زمانی كه ماجرای دریفوس پیش آمد، دفاع از حقوق یهودیان را
در دستور كار خود قرار داد.
آلفرد دریفوس افسر یهودی بود كه به اشتباه محكوم به خیانت شد و به زندان افتاد. در این زمان هرتسل تصمیم گرفت در این زمینه فعال شود. در سال 1894، نامه پاره شدهای در سفارت آلمان در پاریس پیدا شد كه نشان میداد افسری فرانسوی اطلاعات محرمانهای را دراختیار آلمانیها قرار میداده است و از آنجایی كه دریفوس یهودی بود به راحتی در مظان اتهام قرار گرفت و با اینكه شواهدی دال بر گناهكار بودن وی وجود نداشت متهم به خیانت شد. در طول محاكمه دریفوس اظهار بیگناهی كرد اما ظاهرا سران دادگاه از قبل تصمیمشان را گرفته بودند كه وی را خلع درجه و به جزیره شیطان در امریكای جنوبی تبعید كنند. علاوه بر این در طول برگزاری محاكمه وی ازسوی اروپاییان حاضر در دادگاه، شعار «مرگ بر یهودیان»
سر داده میشد.
تئودور هرتسل كه این ماجرا را از طریق مطبوعات دنبال میكرد بسیار وحشتزده شد. وی بر این اعتقاد بود كه اگر یهودیان اروپا بهطور گسترده به سرزمین دیگری مهاجرت نكنند سرانجام از میان خواهند رفت!
«دولت یهود»؛ رویای سیاسی تئودور هرتسل
لذا در سال 1896، هرتسل رسالهای سیاسی به نام «دولت یهود» منتشر كرد و در آن به موضوع تشكیل وطن یهودی پرداخت. یك سال بعد وی نخستین كنگره صهیونیسم را در بازل سوییس برگزار كرد و بیش از دویست نفر در آن شركت كردند. در این كنگره طرحی ریخته شد تا رویای كشور یهودی را در فلسطین به واقعیت تبدیل كند. (همان، ص19)
در آغاز طرح هرتسل، غیرواقعبینانه ارزیابی شد و تقریبا توسط هیچكس جدی گرفته نشد. بهرغم اینكه وی برای تحقق رویای خود مذاكره با سران كشورهای مختلف را در دستور كارش قرار داد اما از آنها كوچكترین همراهی و توجهی را دریافت نكرد. او به سلطان امپراتوری عثمانی پیشنهاد داد بدهیهای او به دولتهای اروپایی را بپردازد -با پولی كه البته در بساط نداشت- اما سلطان عبدالحمید دوم، پادشاه وقت عثمانی دست رد بر سینهاش زد و كوچكترین وقعی بر پیشنهاداتی كه در آن زمان خاماندیشانه به نظر میرسید، ننهاد.
بیاعتنایی یهودیان اروپا به برنامههای هرتسل
علاوه بر این طرح، هرتسل حتی در میان خود یهودیان ساكن اروپا نیز چندان جدی گرفته نشد. از نظر یهودیان ثروتمند اروپایی نقشه وی بیشتر به آرزویی میماند كه پایی در زمین واقعیت ندارد. ضمن اینكه آنها از اینكه موقعیتشان را در كشورهای اروپایی از دست بدهند بهشدت نگران بودند و نمیخواستند در كشوری كه زندگی میكنند، خائن تلقی شوند. با وجود این بیمحلیها و تحقیرها اما رویای هرتسل از سوی بخش قابل توجهی از یهودیان با استقبال مواجه شد. چنانكه در مدت كوتاهی تا سال 1900 میلادی، بیستویك منطقه مهاجرنشین با جمعیتی حدود 50 هزار یهودی در فلسطین مستقر شد.
خریدها و تصاحب زمینهای فلسطینیان
یهودیان ساكن فلسطین گاه از عربهایی كه رضایت داشتند زمین میخریدند و گاه بر زمینهای بایر و نامرغوب ادعای مالكیت میكردند. این مهاجرت البته برایشان چندان ساده هم نبود؛ آنها به منطقهای آمده بودند كه نه به لحاظ فرهنگ، نه زبان، نه نژاد و نه حتی رنگ پوست و... هیچ تناسبی با آن نداشتند و سازگار شدن با محیط كاملا جدید پیرامونشان چیزی نبود كه اغلب آنها بتوانند با آن كنار بیایند. لذا پس از گذشت چند ماه برخی آنها از رویاهایشان دست كشیدند و به كشورهای اروپایی بازگشتند و برخی دیگر هم به امریكا مهاجرت كردند اما آنهایی كه ماندند مصمم بودند در سرزمینی كه آنها ملك آبا و اجدادی خودشان میپنداشتند و معتقد بودند در كتاب مقدسشان -عهد عتیق- وعده آن به آنها داده شده است بمانند و كشوری یهودی را تاسیس كنند!
جنگ جهانی اول و بیانیه بالفور
جنگ جهانی اول در سال 1914 آغاز شد؛ امپراتوری عثمانی در این جنگ، جانب آلمان را گرفت اما در این زمان بهطور چشمگیری فقیرتر و ضعیفتر از همیشه شده بود و كمك چندانی از او برای كمك به آلمانیها ساخته نبود. برخی گروههای صهیونیستی از فرصت به وجود آمده در جنگ بینالملل اول استفاده كردند و توانستند انگلیسیها را متقاعد كنند در صورتی كه در این جنگ بر آلمانیها پیروز شوند به یهودیان صهیونیست برای تاسیس كشوری یهودی در فلسطین كمك كنند. انگلیسیها اما گویی خود آماده چنین كاری بودند و مذاكره گروههای صهیونیستی این آمادگی را برای آنها به فعلیت رساند.
لذا در دوم نوامبر سال 1917 -یك سال پیش از پایان جنگ جهانی اول- آرتور بالفور (وزیر خارجه انگلستان) نامهای نوشت كه به «بیانیه بالفور» مشهور شد و در آن از قصد حكومت بریتانیا برای كمك به صهیونیستها رونمایی كرد. بالفور سیاستمداری انگلیسی بود كه بهشدت از اعراب نفرت داشت و از نظر وی نیاز یهودیان به سرزمین فلسطین بر هرگونه ادعای اعراب نسبت به آن سرزمین برتری داشت. چنانكه در بیانیه وی آمده است: «صهیونیسم درست یا غلط، خوب یا بد باشد، ریشه در سنتهای دور دراز دارد و در حال حاضر نیازها و امیدهای آینده بسیار مهمتر از آرزوهای 700 هزار عرب است.» (همان، ص20)
تشكیل عربستان با همكاری انگلیسیها
همان زمان كه بیانیه بالفور در صدر اخبار جهان قرار گرفته بود، نیروهای انگلیسی و قبایل عرب به سوی شبهجزیره عربستان حركت كردند و كنترل سوریه و فلسطین را
در دست گرفتند. امپراتوری عثمانی شكست خورد و پس از آنكه جنگ جهانی اول در سال 1918 به پایان رسید قبایل مختلف عرب مدعی سرزمینی شدند كه اكنون عربستان سعودی خوانده میشود. انگلیس و فرانسه بیشتر قسمتهای باقیمانده را تصاحب كردند و این بخشها را تحت عنوان قیمومیت بین خود تقسیم كردند. در مقام حرف قرار بود این قیمومیتها تا زمانی ادامه داشته باشد كه ساكنان آن كشورها بتوانند اداره امور خود را خودشان برعهده بگیرند، اما در واقعیت این دو كشور اروپایی با این سیاست اقدام به ایجاد مناطق مهاجرنشینی در این سرزمینها كردند كه خود به تنهایی ادارهشان را در دست گرفتند. آنها دولتهای عرب را در راس امور گذاشتند اما آنها موظف بودند با درنظر گرفتن منافع انگلیس و فرانسه به تمشیت امور كشور خویش بپردازند.
انگلیس كه به یهودیان وعده سرزمین داده بود هیچیك از رهبران عرب را در اداره قیمومیت فلسطین سهیم نكرد و خود اداره آنجا را به دست گرفت. در همین زمان اعراب فلسطین در برابر این سیاست مكارانه و استعمارگرانه انگلیس، با یكدیگر متحد شدند. آنها پیش از این تجربه اتحاد در شورش دهقانان -در سال 1834- را كه پیشتر مورد اشاره قرار گفت در كارنامه خود داشتند.
افكار عمومی فلسطینیان كه در جریان كم و كیف بیانیه بالفور قرار داشت، حالا شائبه غصب و تصاحب سرزمینهایشان توسط یهودیان -با حمایت انگلیسیها- قوت گرفته بود. جامعه ملل كه سازمانی بینالمللی بود در جولای سال 1922 قیمومیت فلسطین را به رسمیت شناخت و آنچه اعراب مسلمان فلسطینی با نگرانی پیشبینی كرده بودند، سرانجام به وقوع پیوست. بیانیه جامعه ملل هرچند سعی كرده بود به نوعی حفظ ظاهر كند و مدعی بود كه حقوق فلسطینیان در طرح قیمومیت رعایت شده است اما فلسطینیان آن را نپذیرفتند و این بیم در جانشان نضج گرفت كه اگر دست روی دست بگذارند و كاری نكنند شاید سرزمینشان برای همیشه از چنگشان درآورده شود و هیچگاه هم نتوانند آن را پس بگیرند. بیمی كه تاریخ یكصدساله بعد درستی آن را به وضوح نشان میدهد. بخش دوم این مقاله را در شماره بعدی صفحه «سیاستنامه» بخوانید.
نظرات